شکوه جام جهان بین شکست ای ساقی
نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی
روا مدار که پیوسته دل شکسته بود
دلی که سایه به زلف تو بست ای ساقی
حيراني 1
هزارتوي غربت من
از سنگلاخ جدايي وجاده فراترمي رود
وزن تحمل آدمي كه ميزان ندارد!
آنگاه بي تبسمي
دل سوخته و زار
درزير گدازش آفتابي -
خاكبن هاي بيابان مي نشينم
به تماشاي مستمر بره هاي تشنه
خواب دردناك چوپانان
كه اميد برخاستني هم نيست
با اين حيراني كه من دارم
چون شتري لوك!
از سرابي به سرابي مي دوم
تا اگر به پيري هم نرسيدم
جوانمرگ عاشقانه -
سلوك كوچ نشينان باشم
بنبست خشكزارهاي واهمه وترديد
دلتنگي ابدي دختران
اندوه عريان مادران
سكوت جانكاه پدران
آدينه اي را به خاطر بياور
غمگين در پياده روهاي پرملال خزاني
ماهشهر پاييز 1388 علي ربيعي (بهار)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر