من و لرزش دل
تو و غمزه با ناوك چشم
مي گويمت با زباني كه نازكتر ازعبور نسيم است
تو مي لرزي از واگويه هايم
مي گريزي ازكنارم
سراسيمه چون پروانه هاي مسافر
ميروي بسمت افق هاي خيالي
مي دوم با همه جان بسويت
كمي بعد به آرامشي ميرسيم
با سكوت من و اشك تلخي
كه از چشم تو جاريست
- واژ ه هايت ضرب آهنگ
تاريست كه بر دل مي نشيند
- بداهه نوازي مي كني
با جان عاشق
!يعد از سالياني كه نبودي ،كه نبوديم
غمي در نگاه من وتوست
قدم رنجه كرده
آمدي چون دلداد گان بهاري
قمريان سپيد صحاري
شعله ها بر جنونم كشاندي
گذشت زمان
گرد پيري
اندكي هم فراموشمان شد
ترا به آغوش مي كشم
عاشقانه با وجودم
دلم
تارو پودم
دست تقدير بود
يا چشم حيرت
با نوا ها و نغمه ها
كشاندي مرا باز هم
به شرم زمستاني نرگس نگاهت
!ناله هاي درونم را نگاه كن
رنگ افق هاي دوردستي ست
كه در پريشاني چهره تو پيداست
(زمستان 72 سال علي ربيعي ( بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر