به ساده گي پرواز گنجشكي از درخت
تا مادر زنده بود باورم نمي شد كه اتفاقي در راه است ،اما مي ديدم كه آرام آرام دارد زن معصوم آب مي شود در عين استواري ،گويي تسليم ناپذيروسرسخت گزند و نيش زندگي را به هيچ هم نمي گرفت... زني كه هر بامداد كودكش را بدرقه مدرسه مي كرد ....امروز اولين روزي بود كه كودك بايد باز هم به مدرسه مي رفت بي انكه مادري براي بدرقه در كنارش باشد آن سوتر اما مادراني كه كودكانش را راهي مدرسه مي كردند و كودك ما كه تنها به اطراف نگاه مي كند ازچشمانش و حركاتش مي شود خيلي چيزهارا بخواني و از تو بجز دريغ و درد وشايد هم قطره اشكي چه كاري بر مي ايد با خود مي گويم راستي كه زندگي خيلي بي رحم است .....
سوگ مادري
1
نه بادي نه ابري
نه بارش باراني
آسمان آبي تر از هميشه
به زمستان لبخند زده بود!
وكركس ها هم حوالي محشر-
اين صحراي بي علف بودند
صداي شيون و بهت كودك تنها
اشك جاري ايام شده بود
2
به تشييع غريبانه زني مي رفتيم
كه تسليم بي مراوده مرگ شد
از شروه سوزان بادهاي موسمي
هم گريزي نيست
گويي هيچ جاي اين دنيا نه ايستاده اي
بايد بروي
دورتر از توجيه-
منطق رياضت و تسليم
بايد در خم بي اعتماد هستي هر روزه
ملاانگيز مويه زاري كني
بايد در ريز ريز اين خاكبادهاي
بي فصل و بي زمان
مفري بجويي
تا ناكجاي بود و نبود شايد ستاره اي
يا شهابي كه پرپر مي شود
3
سلام به اين همه افعال منفي
كج راهه تسليم
سمفوني بي رقيب قضا و قدر
نمي داني در چاه جهان
چه آوازي بخواني
تا صداي شقاوت سنگين آن
حزن بي قيمت آدمي را معنا كند
كلمات كور سوي تسلي غربتي
بي واهمه را تكرار
وبادها ترتيب زمخت خاكها را آوارمي كنند
تا به آني كومه اي بلند از خاك فقط!
پشت ضخامت ديوارها ي جدايي برويد
4
مادر كه مرده است
و كودك بي حوصله از مشق و مدرسه
به كوچه بن بست مي نگرد
كوچه اي كه هر روز مادري را
چشم انتظار مي گذاشت
ماهشهر زمستان 1388 علي بهار

